وقتی جنون و دیوانگی دوست داشتنش تو وجودم روشن شد نمیدونستم با هر بار صدا کردن اسمم نسیمی میزنه و آتش عاشقیم رو روشن تر میکنه ، نمیدونستم با احساس گرما و آرامش آغوشش چجوری خاکستر وجودم رو باد میده تا آتیشی به درازای مدت زندگیم در وجودم ایجاد کنه و هیچ وقت نتونم جز آغوش اون آغوش دیگه ای رو طلب کنم، نمیدونستم عمق خواستن بوسیدن دست و پاهاش ناشی از روشنی آتیش دوست داشتنی ایجاد میشه که در بودنش دستام رو گرفته و به پاهام قوت داده بود تا برای هر کاری که اون اراده گفتی:من خوشحال میشم مینویسی
دلی که پیش تو مانده...
خار شدم ، زار شدم ، آنوقت که...
رو ,نمیدونستم ,وجودم ,روشن ,اون ,ای ,نمیدونستم با ,پاهاش ناشی ,ناشی از ,و پاهاش ,دست و
درباره این سایت