امروز بخاطر بردن پدرم به درمانگاه ، بین ساعت کاری مسیر زیادی رفتم. ولی موقع برگشت وقتی نزدیک یجایی شدم انگار قلبم تند میزد و بریده بریده نفس میکشیدم، واقعا دست خودم نبود ، تا اینکه جلو تر رفتم فهمیدم نزدیک دانشگاهی شدم که دو بار اونجا دیدمش و برای بار سومی که هیچ وقت تکرار نشد. واقعا و بمرگ خودم بدون اینکه متوجه باشم این حال بهم دست داد و جوری مات نگاه دانشگاه و درب ورودی (که چقدر جلوش صبر کردم) ،شده بودم که پدرم گفت مگه اینجا دانشگاه توئه که اینجوری ماتت گفتی:من خوشحال میشم مینویسی
دلی که پیش تو مانده...
خار شدم ، زار شدم ، آنوقت که...
اینکه ,بار ,دانشگاه ,شدم ,، ,بریده ,داد و ,و جوری ,دست داد ,بهم دست ,حال بهم
درباره این سایت